« خانه دوست کجاست؟ » در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
![](/upload/t/takhoda/image/083f3ebd302337eec29aa5c8259f8408.jpg)
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
نرسیده به درخت،
![](/upload/t/takhoda/image/0_242245001299285115_irannaz_com.jpg)
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است.
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر بدر می آرد،
![](/upload/t/takhoda/image/09652738235500312885.jpg)
پس به سمت گل تنهایی می پیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد.
![](/upload/t/takhoda/image/sh958ahtrhe2hoanju3.jpg)
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی:
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه دوست کجاست...........
رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود …
باد می رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم .
…
سهراب سپهری
:: موضوعات مرتبط:
ادبی ,
,
:: برچسبها:
شعر ,
شعری در مورد خدا ,
سهراب سپهری ,
شعرسهراب سپهری ,
عکس ,
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7